عطر رازقی

گهگاهی

عطر رازقی

گهگاهی

اقبال ...

It's raining cats & dogs!

Dream Land

این روزا وسط یه عالمه کار و درس و سر شلوغی، خوندن پستها و آرشیو Dream Land همون حال و هوای شبای امتحانو واسم زنده کرد که به ازای دو کلمه درس، یه فصل از "طوبی و معنای شب" میخوندم و کلی بهم مزه میداد ... مدل نوشته هاش و فضای وبلاگش یه آرامش عجیب و غریبی بهم میده....


اینم چندتا از لینکاش ...

اگر ذهن‌تان درگیر قواعد جاری و روتین زندگی است این پست را نخوانید.

آدم‌ها پرنده‌اند


پسرک نازنین خونه ما ...

پسرکمون این روزا بدجوری بی تاب و بی قراره ... کلافست .. بی خوابه ... ساکته ... نه حرفی ... نه اشکی ... همین جاست اما انگار نیست ...کنارش میشینم  ... حرف چندانی برای گفتن ندارم  ... این درد لامصب فقط زمان می خواد و صبر .... دستمو روی پاش میذارم ... آروم آروم نوازشش میکنم ... اولین قطره اشکش از چشمای درشت و مشکیش روی صورتش سر می خوره ...میگم میدونم چه روزای سختی رو میگذرونه ... میدونم احساس می کنه هوا برای نفس کشیدن کم داره ... که انگار قلبش فشرده میشه ...
میگم میدونم که هر کلامی، هر آوایی، هر عطری اونو یاد خاطره هاش میندازه ... میگم که این روزا رو هرگز فراموش نمی کنه، اما میتونه امیدوار به رسیدن روزی باشه که پشت این خاطره ها دیگه حسی نباشه ... که با هر طنین آشنایی یه خنجری به دلش فرو نره ....  میگم که می گذره ... خیلی سخت و پر درد، اما میگذره و می دونم که از پسش بر می آد ...
دیگه حرفی ندارم ... سکوت میکنم ...
بغضشو به زور فرو میده ... اما اشکاش بی اختیار از کاسه چشماش سر می خورن و روی گونه هاش می لغزن ... اشکای منم ... خوب می دونم توی دلش چه غوغاییه ... بهش نمی گم که روزای سخت تری در انتظارشه .... سکوت میکنم و آرزو میکنم که این روزها براش زودتر بگذره ...

این درد نامکرر ...

  

غم دوری از آدمایی که دوستشون داریم، همون درد بی درمونیه که انگار هزار بار هم اگه تکرار بشه باز نا مکرر و پر از رنجه ... دلتنگ تو و همه حرفهاییم که در سکوت میزدیم ....

انگار که تعبیر تمام رفتن ها، بازگشت به زاد رود شقایق است ...

 

هنوز هم بعد از این همه سال کافیه چشمامو ببندم تا نامه های سید علی صالحی و دیالوگهای خانه سبز با صدای بی همتای آقای شکیبایی تو ذهنم زنده شه .... چه روزایی بود ... ستاره روزگار نوجوونی، یادت بخیر  ... روحت شاد ... 

... 

دارم هی پابه پای نرفتن صبوری می کنم
صبوری می کنم تا تمام کلمات عاقل شوند
صبوری می کنم تا ترنم نام تو در ترانه کاملتر شود
صبوری می کنم تا طلوع تبسم، تا سهم سایه، تا سراغ همسایه
صبوری می کنم تا مدار، مدارا، مرگ ...
تا مرگ ، خسته از دق الباب نوبتم
آهسته زیر لب ... چیزی، حرفی، سخنی بگوید
مثلا ً وقت بسیار است و دوباره باز خواهم گشت!
هه ! مرا نمی شناسد مرگ
یا کودک است هنوز و یا شاعران ساکتند!
حالا برو ای مرگ، برادر، ای بیم ساده آشنا
تا تو دوباره باز آیی
من هم دوباره عاشق خواهم شد!

...

یادت نرود گلم
به جای من از صمیم همین زندگی
سرا روی چشم به راه ماندگان مرا ببوس!
دیگر سفارشی نیست
تنها، جان تو و جان پرندگان پر بسته ای که دی ماه به ایوان خانه می آیند
خداحافظ!